Wednesday, March 11, 2009

***

من از این غفلت معصوم تو‌ای شعله ی پاک

بیشتر سوزم و دندان به جگر می‌‌فشرم

منشین با من، با من منشین

تو چه دانی‌ که چه افسونگر و بی‌ پا و سرم

تو چه دانی‌ که پس هر نگه ساده ی من

چه جنونی، چه نیازی، چه غمی ست

یا نگاه تو که پر عصمت و ناز

برمن افتد چه عذاب و ستمی ست..

دردم این نیست ولی‌

دردم این است که من بی‌ تو دگر

از جهان دورم و بی‌ خویشتنم

پوکم، آهوکم

تا جنون فاصله‌ای نیست از اینجا که منم... .