و آنگاه که قلب کوچکم را به دستان زمستانی ات میسپردم
پاییز در درونم به زمزمه آمد
تو را یاد کردم به حرمت باران
طلوع را به خواب گره زدم
و دریای نگاهت را با زورق چشمانم فریفتم