Tuesday, December 22, 2009




بی تو هیچم،هیچ همچون سال، بی ایام خویش
بی تو پوچم پوچ همچون پوست بی بادام خویش

ای تو همچون غنچه،عطر عصمتم را پاس دار
ای پناهم داده در خلوتگه آرام خویش

ای تو روشن تر ز هر مقیاس،با دیدار تو
دیده ام صد کهکشان خورشید را،در شام خویش

در خزان عمرم و در سینه پروردم بهار
در شگفتم از شکفتن های بی هنگام خویش

آشنای پیکرم دستی به جز دست تو نیست
گر چه نام دیگری را بسته ام بر نام خویش