Thursday, March 12, 2009




در اتاق کوچکم پا مینهد
بعد من با یاد من بیگانه ای
در برآیینه میماند بهجای
نقش دستی، تار مویی، شانه ای

میرهم از خویش و میمانم ز خویش
هر چه برجا مانده ویران میشود
روح من چون بادبان قایقی
در افق‌ها دور و پنهان میشود

می‌ شتابند از پی‌ هم بی‌ شکیب
روزها و هفته‌ها و ماه ها
چشم تو در انتظار نامه ای
خیره میماند به چشم راه ها

لیک دیگر پیکر سرد مرا
می‌ فشارد خاک دامنگیر خاک
بی‌ تو دور از ضربه‌های قلب تو
قلب من میپوسد آنجا زیر خاک

بعدها نام مرا باران و
باد
نرم می‌‌شویند از رخسار سنگ
گور من گمنام میماند به راه
فارغ از افسانه‌های نام و ننگ