Wednesday, March 11, 2009









همه میدانند








همه میدانند که من و تو از آن روزنه ی سرد عبوس باغ را دیدیم

و از آن شاخه ی بازیگر دور از دست سیب را چیدیم

همه میترسند، همه میترسند اما من و تو

به چراغ و آب و آینه پیوستیم و نترسیدیم