
در آن شب از هم گسسته ی پاییزی
دستهای یخ پرست بی وصالم را
با گلبرگهای آتشین ارغوانی رنگ، پیوند دادم
کوچهٔ انتظار بی تمامت را
با بی وزنترین قدمهای هر روزی
تا آشیان بی مرز خاموشی
طی کردم، طی کردم، طی کردم
و تو را میدیدم
صورت آغشته به لبخندت را
چشمان لبریز از شوقت را
و آوای پر طنین پایکوبی بی مثالت را
ای آبیترین آسمان دور
خانه ات پر نور
کوچه ات پر برگ
زمینت بی همتا
شاد باش در همه حال
همانند این شب بی تکرار
و آفتابی که به تو میتابد
و من میمانم
بر همین تکهٔ سنگ، مینشینم بی درد
و نمیاندیشم به انتظار بی نهایت تو
شاید از یاد ببرم
که شب میلاد تو بود
آن شب تاریک و بی طراوت تو