میدانمت
میدانمت چرا که تو را دهها بار خواندهام
میدانمت چرا که تو را دهها بار خواندهام
صدها بار به خاطر سپرده ام
هزاران بار تکرار کرده ام
و بارها و بارها به دست فراموشی دادهام
لیک این بار میخواهم برای واپسین بار بخوانمت
به خاطر بسپارمت
تکرارت کنم
و به یاد آورم تو را
که میبینمت در دور دستها
و میاندیشم به روز هایی که نزدیک بودی
و میدانستم که این صبح فرا خواهد رسید
از سحرگاهانش آشنا بود
که صبح دمی بی انتها در راه است
و من یک جای این صبح تو را رها کردم
در خیسی جادّه
هزاران بار تکرار کرده ام
و بارها و بارها به دست فراموشی دادهام
لیک این بار میخواهم برای واپسین بار بخوانمت
به خاطر بسپارمت
تکرارت کنم
و به یاد آورم تو را
که میبینمت در دور دستها
و میاندیشم به روز هایی که نزدیک بودی
و میدانستم که این صبح فرا خواهد رسید
از سحرگاهانش آشنا بود
که صبح دمی بی انتها در راه است
و من یک جای این صبح تو را رها کردم
در خیسی جادّه
حتّی چشمهایم را قربانی راهت نکردم
در نامهربانی تام
شعر بدرقه ات را سرودم
بی تردید آنکه روزی بازگشتت را
تمنّا خواهم کرد